#انگیزشی سقف آرزوهایم به قدری کوتاه شده که همین لحظه بزرگترین آرزوی من این است که در یک روستای دورافتاده خانهی گِلاندود و کوچکی در دوردستها، بالای کوه داشتهباشم
جایی دورِ دور و بکرِ بکر
و پرشده از درختان تنومند و سبز.
هر صبح با آب سرد چشمهای در همان حوالی، تمام تاریکی و بغضهای جهان را چشمهایم پاک کنم و با چایی که بوی هیزم و آتش گرفته، کام احساسات دلم را شیرین کنم.
آرزو میکنم کاش تمام شهرهای جهان، روستا بود و تمام آدمها روستایی و کسی از بیگدار سیاست، سر در نمیآورد.
دلم میخواست روستا نشین بودم و تنها تکنولوژی اتاقم رادیویی بود که شبها زیر نور ماه، قصهی شب پخش میکرد.☺️
...